اهمیت خانواده
سادگورو به این موضوع میپردازد که چرا خانواده تشکیل میدهیم و چگونه وقتی از این دلایل غافل میشویم، خانوادهها به جای پیوندهای عشق، به زنجیر تبدیل میشوند.

شانکاران پیلای گفت: «میخوام با لوسی٬ همسایمون ازدواج کنم.»
پدرش گفت: «چی؟ میخوای با اون لوسیِ نکبت ازدواج کنی؟ ما حتی اصل و نسبش روهم نمیدونیم.»
مادرش گفت: «چی؟ میخوای با اون لوسیِ نکبت ازدواج کنی؟ اون هیچ ارثی نداره.»
عمویش گفت: «چی؟ میخوای با اون لوسی مزخرف ازدواج کنی؟ موهاش خیلی مزخرفه.»
عمهاش هم اضافه کرد و گفت: «چی؟ میخوای با اون لوسی بدردنخور ازدواج کنی؟ آرایش افتضاحی میکنه.»
برادرزاده کوچولوش هم سهم خودش رو انجام داد و گفت: «چی؟ میخوای با اون لوسی مزخرف ازدواج کنی؟ اون هیچی از بازیِ کریکِت نمیدونه.»
شانکاران پیلای پای حرفش ایستاد و گفت: «بله، میخوام با لوسی ازدواج کنم چون یه مزیت بزرگی داره.»
همه پرسیدند: «چی؟»
«اون خانواده نداره.»
چرا خانواده تشکیل میدهیم؟
وقتی بچهای به دنیا میآید، به میزان سایر مخلوقات ساخته نشده است. نیاز به پرورش، آموزش و شکلدهی دارد. بنابراین نیاز به خانواده پدید آمد. خانواده یک پایگاه بسیار حمایتی برای رشد یک انسان است. اما برای بسیاری از افراد، خانواده به جای یک حمایت، به یک مانع تبدیل میشود. به یک فرایند ارتقادهنده تبدیل نمیشود، بلکه به راهی برای درگیری تبدیل میشود، نه به این دلیل که خانواده یک مشکل است، بلکه به دلیل نحوهی نگرش شما به آن.
خانواده نمونهای از این است که چگونه هر چیزی که برای رفاه شما خلق شده، میتواند به یک نقطه ضعف تبدیل شود. این را به روشهای مختلفی میبینید. بهعنوان مثال، ثروت باید رفاه میبود، اما اکثر مردم از آن مثل سم استفاده میکنند. آموزش باید رفاه میبود، اما افراد تحصیلکرده کسانی هستند که درحالحاضر سیاره را نابود میکنند. آنچه برای رفاه به ما داده شد میتوانست بزرگترین موهبت باشد، اما در عوض وجود نسل بشر را تهدید میکنند.
بهطور مشابه، خانواده٬ که باید یک حمایت و وسیلهای برای رشد فرد میبود، برای بسیاری به فرایندی از درگیری و بار سنگین تبدیل شده است. خانواده فقط زمانی زیباست که به شیوه خاصی عمل کند، در غیر این صورت میتواند به وحشتناکترین چیز تبدیل شود.
خانواده در مورد انجام وظیفه نیست
خانواده به معنای وابستگی نیست، بلکه مشارکت خاصی است که شما شکل دادهاید. مشارکتها فقط زمانی مرتبط هستند که هر دو فرد مایل باشند و در جهت خاصی با هم پیش بروند. اگر هر دو شریک دائماً نگران رفاه یکدیگر باشند، مشارکت معنادار است. اگر همهچیز برای شما باشد، چه از نظر خانواده یا از نظر حرفه یا از نظر معنویت - به هر شکلی - مشارکت برای چنین فردی بیاهمیت است. اگر با هم بمانید برای یکدیگر آشفتگی بزرگ ایجاد خواهید کرد.
شما در یک خانواده بهخاطر انجام وظیفه نمیمانید. شما در یک خانواده میمانید چون پیوندی از عشق شکل دادهاید. اگر پیوندی از عشق وجود داشته باشد، نیاز نیست کسی به شما بگوید چه کاری انجام دهید و چه کاری انجام ندهید. آنچه لازم است را انجام خواهید داد.
آرزوی تکامل بیشتر
اما فقط به این دلیل که با کسی یا گروهی از افراد پیوندی از عشق شکل دادهاید به این معنی نیست که نباید خواهانِ چیزی بیشتر در زندگیتان باشید. بهترین کاری که میتوانید برای اطرافیانتان انجام دهید این است که خودتان را به بهترین شکل ممکن که یک انسان میتواند باشد، بسازید. باید آن را دنبال کنید. هرچه بیشتر تکامل یابید، بیشتر به اطرافیانتان کمک میکنید. اگر مردم این را درک نکنند، اگر فکر کنند تنها راهی که میتوانند شما را داشته باشند این است که در سطح آنها گیر کنید - با همان محدودیتها و همان مشکلات و نباید به دنبال آزادی فراتر از آن باشید - پس آن یک خانواده نیست، آن مافیا است. اگر مافیایی را اداره میکنید که چگونه چیزی از یکدیگر بیرون بکشید، آن یک خانواده نیست. اینکه چطور بهترین را به همدیگر بدهید، این یک خانواده است.


