رها کردن بار گذشته
هرچه به شخصیت خود اهمیت بیشتری بدهیم، بیشتر خود را به اثرات گذشته زنجیر میکنیم. سادگورو میگوید اگر بتوانیم این بار را کنار بگذاریم، میتوانیم از زندگی و مرگ بیدردسر عبور کنیم.

شخصیتی که با خود حمل میکنید، چیز مردهای است. با حمل یک جسد روی شانههایتان، نمیتوانید خیلی پیش بروید. و تنها جایی که میتوانید بروید، قبرستان است. اگر مدتی طولانی این جسد را با خود ببرید، باید بوی تعفنِ آن را هم تحمل کنید. هرچه شخصیت شما قویتر باشد، بوی آن تندتر است.
رها کردن گذشته
فقط وقتی میتوانید در زندگی راه دوری بروید که قادر باشید گذشته را کنار بگذارید. این مثل پوستاندازی مار است. یک لحظه بخشی از بدن اوست، لحظهی بعد آن را رها میکند و بدون برگشتن به عقب ادامه میدهد. اگر هر لحظه مانند مار، پوست گذشته را پشت سر بگذارید، فقط در آن صورت رشد اتفاق میافتد. کسی که بار گذشته را با خود نمیبرد، واقعاً انسانی بیگناه است. بیگناه بودن به این معنا نیست که هیچ کاری در زندگی نکرده است. این یعنی مُرده بودن. بلکه یعنی همهچیز را برای شناخت زندگی انجام داده، اما از هیچیک از کارهایش اثری باقی نگذاشته و از آنها شخصیت نساخته است.
آیا داستان «سوکا» را شنیدهاید؟ او پسر ویاسا بود. سوکا وجودی پاک و واقعاً بیگناه بود. اتفاق ویژهای در زندگی او افتاد. روزی در جنگل بهتنهایی و برهنه راه میرفت. در همان حوالی، دریاچهای بود که چند جالا کانیا یا پری آبی در آن برهنه شنا میکردند. چون در جنگل تنها بودند، همهی زنان با هم برهنه در آب شنا و بازی میکردند. سوکا از کنار دریاچه گذشت، نگاهی به آنها انداخت و بدون هیچ واکنشی عبور کرد. زنان نه خجالت کشیدند و نه سعی کردند خود را بپوشانند. فقط به بازی خود ادامه دادند. سوکا راهش را گرفت و رفت.
پدرش ویاسا، که در جستوجوی او بود، پشت سرش آمد. ویاسا بیش از هفتاد سال داشت، مردی پیر و عارفی بزرگ بود. او هم با دنبال کردن سوکا به دریاچه رسید. همین که زنان او را دیدند، فوراً بهسمت لباسهایشان دویدند. ویاسا پرسید: «من مردی پیرم و لباس بر تن دارم. ولی پسرم جوان و برهنه است. وقتی او به شما نزدیک شد، پریشان نشدید، اما وقتی من آمدم، چنین واکنشی نشان دادید. چرا؟» زنان گفتند: «او هیچ هویت جنسی با خود حمل نمیکند. ما چیزی حس نکردیم. او مثل یک کودک است.»
تنها کسی که لحظهی پیش را به لحظهی اکنون نمیآورد، از همهچیز آزاد است. و این ویژگی همهجا احساس میشود. چند دقیقه پس از دیدار با شما، مردم چنان به شما اعتماد خواهند کرد که حتی به پدر و مادر، همسر یا شریک زندگی خود هم آنقدر اعتماد نمیکنند، فقط به این دلیل که شما بار گذشته را با خود حمل نمیکنید.
خداحافظ بوی تعفن!
اگر گذشته را با خود حمل کنید، مانند همهی آدمهای دیگر بوی مخصوص خود را خواهید داشت. جهان پر است از بوی شخصیتها. هر کسی بوی تند خود یا شخصیت خودش را دارد. اینها بوهای آزاردهنده و گوناگونی در جهاناند که مدام با هم در تضاد و برخوردند. همهی خشمها، نفرتها، حسادتها و ترسهای شما ریشه در گذشته دارند. وقتی گذشته و آینده را با خود حمل کنید، واقعاً مثل یک خرِ بارکش میشوید، چون این بار آنقدر سنگین است. هیچکس نمیتواند با حمل آن بار، زندگی خود را هوشمندانه سپری کند.
وقتی کسی این بو را با خود ندارد، میتواند از این هستی عبور کند. چنین شخصی اقیانوس سامسارا را بیهیچ تلاشی درمینوردد. چیزی که برای دیگران بسیار دشوار است، برای او بیزحمت رخ میدهد. او نهتنها از این جهان آسان عبور میکند، بلکه از خودِ فرایند زندگی و مرگ هم بیدردسر میگذرد.
برگرفته از کتاب الکترونیکی «اندیشههای یک عارف» نمونه رایگان را بخوانید یا کتاب الکترونیکی را خریداری کنید. این کتاب که مناسب افراد کمجرئت نیست، با مهارت ما را با پاسخهایی دربارهی واقعیت راهنمایی میکند که فراتر از ترسها، خشمها، امیدها و کشمکشهای ما هستند. سادگورو ما را روی مرز منطق نگه میدارد و با پاسخهایش به پرسشهایی دربارهی زندگی، مرگ، تولد دوباره، رنج، کارما و مسیر خودشناسی، ما را مجذوب میکند.