‫سادگورو: هدف یک فرایند معنوی، سوزاندن ریشه‌های حیوانی در درون تو و فراهم آوردن بستری برای شکوفاییِ الهی است. ممکن است نتوان بلافاصله ثمره‌ی آن بذر و تلاش را دید. یک علف هرز در عرض چند روز گل می‌دهد، اما اگر بخواهی درخت نارگیل گل دهد، شش سال طول می‌کشد. تنها یک انسان نادانِ بی‌صبر که راه‌ورسم زندگی را نمی‌داند، در سال چهارم درخت نارگیل را از ریشه می‌کَنَد، چرا که گمان می‌برد ثمری ندارد. اگر واقعا می‌خواهید چیز ارزشمندی خلق کنید، زمان می‌برد. اما اگر بذر درست باشد و شیوه‌ای که آن را پرورش می‌دهیم خوب باشد، حتماً میوه خواهد داد؛ در این هیچ شکی نیست.

معنویت چیست

‫واژهٔ «معنویت» یکی از تحریف‌شده‌ترین واژه‌ها روی کرهٔ خاکی است. این واژه به میلیون‌ها شیوهٔ مختلف مورد استفاده و سوءاستفاده قرار گرفته است؛ عمدتاً به‌خاطر جهل و بارها از سر بی‌وجدانی. به‌ خاطر این سوءاستفاده، سطح بالایی از سردرگمی و تردید در ذهن مردم پدید آمده است که آیا معنویت واقعاً ارزشمند است یا خیر. این امر به‌طور چشم‌گیری حس عدم قطعیت ایجاد کرده است. حتی پس از سال‌ها طی این مسیر، به دلیل ابهامات فراوان و چنین سطحی از سوءتفاهم، مردم همچنان دچار تردیدند.

‫می‌توانیم دربارهٔ معنویت فکر کنیم، اما فکر هرگز نمی‌تواند معنوی باشد.

‫آنچه در ذهن به آن فکر می‌کنیم، نمی‌تواند معنوی باشد. شما نمی‌توانید فکری معنوی داشته باشید. چه دربارهٔ خدا فکر کنید، چه دربارهٔ بهشت یا رهایی، فکر معنوی نیست. تفکر اساسا روان‌شناختی است و هیچ‌وجه معنوی‌ای در آن وجود ندارد. می‌توانیم دربارهٔ معنویت فکر کنیم، اما فکر هرگز نمی‌تواند معنوی باشد. مثل این است که بگوییم، انگشت کوچکم معنوی است. انگشت صرفا ماهیتی جسمانی و فیزیکی دارد. تنها می‌تواند ماهیتی جسمانی داشته باشد. شاید جسمم را طوری ساخته باشم که انگشت کوچک و تمام بدنم به گذرگاهی مناسب برای فرایند معنوی تبدیل شده باشد، اما باز هم معنوی نیست. این فقط یک انگشت کوچک فیزیکی خوب است. می‌تواند مانع باشد یا دروازه، اما فیزیکی است.

‫فیزیکی بودن در تضاد با معنویت نیست. فقط به این خاطر که بدن فیزیکی داریم، به بُعد دیگری فکر می‌کنیم. در غیر این صورت، اصلاً چنین نیازی پیش نمی‌آمد. اگر از نظر فیزیکی اینجا وجود نداشتیم، نیاز به فرایند معنوی اصلاً هیچ‌کجا پیش نمی‌آمد. پس، فیزیکی بودن به‌نوعی پایه معنویت است اما بُعد فیزیکی هیچ‌وقت معنوی نمی‌شود. به همین شکل، روان و احساسات هم هیچ‌وقت معنوی نمی‌شوند. آن‌ها ابعاد مختلف زندگی هستند، هیچ‌چیز درست یا غلطی در آن‌ها نیست. همه‌چیز بستگی دارد به اینکه چطور از آن‌ها استفاده می‌کنید. می‌توانیم از این بدن به‌عنوان مانع و دام استفاده کنیم یا آن را گذرگاه قرار دهیم. همچنین می‌توانیم از ذهن به‌عنوان کارخانه تولید بدبختی استفاده کنیم یا آن را به فرصتی برای امکانی معنوی تبدیل کنیم. اما ذهن، بدن و احساسات، نمی‌توانند معنوی باشند.

‫وقتی می‌گوییم معنوی، منظورمان بُعدی است که فیزیکی نیست، به این جهان تعلق ندارد. اگر تمام چیزی که می‌خواهیم آرامش ذهنی باشد، این معنویت نیست. مردم درباره آرامش معنوی صحبت می‌کنند. چنین چیزی وجود ندارد. آرامش مربوط به جسم و ذهن است. شما می‌توانید جسم و روان را مختل کنید، اما نمی‌توانید آن چیزی را که هیچ‌کدام از این دو نیست مختل کنید. نه در جستجوی آرامش است و نه نیازی به آرامش دارد.

مانع زیرکانه

‫سازوکار یکپارچه‌ی بدن، ذهن، احساس و انرژی فیزیکی، در کنار هم، چیزی را که شما از آن به عنوان «خودم» یاد می‌کنید، به شکل فیزیکی ساخته است. گرچه این سازوکار یکپارچه و بقیه هستی از یک جنس‌اند، اما به خاطر انسجام و ساختارش، درحال‌حاضر کاملاً منحصر‌به‌فرد به نظر می‌رسد — آن‌قدر منحصر‌به‌فرد که باور نمی‌کنید این و آن یکی باشند. همه آنچه در این آفرینش هست، فقط همان پنج عنصر است — خاک، آب، آتش، هوا و فضا. همین پنج عنصر با آمیزشی شگفت‌انگیز تبدیل به انسان شده‌اند. این فقط بازی همین پنج عنصر است، اما بازی آن‌قدر زیبا ساخته شده که نیاز به هیچ‌چیز دیگری ندارد. آن‌قدر به‌خودی‌خود کامل است که حتی وجود خالق را زیر سوال می‌بریم. این یعنی واقعاً کامل است. اگر نمی‌توانست بدون دعاهای صبح و شب هر روز کار کند، این آفرینش کاملی نبود. این آفرینش آن‌قدر کامل است که می‌توانید خالق را فراموش کنید. این واقعاً بالاترین تمجید از شگفتی این آفرینش است.

‫حتی اگر در هوا حباب بسازید، داخل و بیرون حباب از یک جنس است اما باز هویت جداگانه‌ای دارد. این ماهیت فردی هم همین‌طور است. درون و بیرون از یک جنس‌اند اما فقط یک مانع زیرکانه وجود دارد — مانعی آن‌قدر زیرکانه که نمی‌توانید بفهمید کجاست. از هر طرف که نگاه کنید، به نظر می‌رسد مانعی وجود ندارد اما بین فرد و بقیه، مانعی مشخص هست. فرقی نمی‌کند چقدر تلاش کنید، باز هم آنجاست — به کسی می‌گویید دوستت دارم اما لحظه بعد، ذهنتان می‌پرسد: «آیا این آدم خوب است؟» همه‌اش از یک جنس است. آب درون آب، هوا درون هوا، گِل درونِ گِل، اما تمایز آنقدر هنرمندانه است که نمی‌توانید بفهمید چطور.

توجه تزلزل‌ناپذیر

‫اگر بخواهیم پیچیدگی‌های این سازوکار انسانی را بشناسیم، یک راه است. اگر فقط بخواهیم از این مانع عبور کنیم، راه دیگری است. اما کسی که عبور نکند، هرگز نخواهد دانست. برای کسی که موانع را نشکند، امکان دانستن وجود ندارد. اول شکستن مانع است، بعد دانستن، که فرایندی بسیار طولانی‌تر است. اما اگر فقط بخواهید آزادی و سرمستی عبور از مانع را تجربه کنید، خیلی ساده‌تر از دانستن است، چون دانستن خیلی بیشتر می‌طلبد. برای شکستن مانع، فقط کافی است بُعدی شدید و متمرکز نسبت به یک چیز داشته باشید. این برای کسانی که «چندکاره» هستند ممکن نیست. این روزها این واژه خیلی رایج شده است.

‫افرادی که می‌توانند چند کار را باهم انجام دهند، هم‌زمان در پنج جهت مختلف حرکت می‌کنند. کسی که در پنج جهت حرکت می‌کند، طبیعتاً هیچ‌جا نمی‌رود. او کارهای زیادی انجام می‌دهد، از لحاظ اجتماعی شاید خیلی کار کند و مردم برایش دست بزنند، اما در درون خود حتی یک قدم هم جلو نمی‌رود. منظورم از چندکاره بودن، آن چیزی نیست که شرکت‌ها درباره‌اش حرف می‌زنند. موضوع این است که مردم مدام درحال تغییر هستند. آن‌ها مدام همه‌جا در حال چَرا هستند. حیواناتی که چَرا می‌کنند، هیچ‌جا نمی‌روند. شکمشان پر می‌شود اما هیچ‌جا نمی‌روند. این همیشه ویژگی چَرا کردن است.

‫اگر کسی می‌خواهد جایی برود، باید به یک چیز بچسبد. حقیقت یا الوهیت به کمک شما نیازی ندارد. بدون شما هم اتفاق می‌افتد. فقط اینکه می‌توانید آن را از خودتان دریغ کنید. مردم حجم زیادی از رنج، درد و عذاب را بر خود تحمیل می‌کنند، نه لزوماً به خاطر اینکه زندگی شیطانی‌ای دارند. زندگی‌شان شاید وقف پیشرفت معنوی باشد، اما هر روز انتخاب می‌کنند و دوباره انتخاب می‌کنند. با افتادن و برخاستنِ مدام، خودشان را بی‌ثبات می‌کنند. اگر اجازه ندهیم زندگی خودش را شکل دهد، اگر مدام چیزی را که درحال شکل‌گیری است به هم بزنیم مشکل عظیمی برای خودمان ایجاد می‌کنیم. هر بار که انتخاب می‌کنید و انتخاب را پس می‌گیرید، مسیر سرنوشتتان را منحرف می‌کنید. شاید به‌خاطر شرایطی که برایتان آزاردهنده است، مسیری را که در آن هستید رها کنید. اما حتی اگر چند ساعت بعد دوباره به مسیر برگردید، همین چند ساعت پشیمانی، شکل‌گیری و مسیر سرنوشتتان را بی‌ثبات می‌کند.

‫برای کسی که در نیت خود استوار است، رهایی انکارناپذیر است.

‫ذهن مصمم، ذهنی که انتخابش دائمی است، اجازه می‌دهد سرنوشت همان‌طور که انتخاب کرده‌اید جریان پیدا کند. اگر فکر می‌کنید چیزی ارزشش را دارد، نباید برگشتی وجود داشته باشد. اگر ارزشش را دارد، آن یک نقطه نباید تغییر کند. در مسیر چیزهای زیادی پیش خواهد آمد و چالش‌های زیادی وجود خواهد داشت. اگر کسی بخواهد از همه این‌ها با موفقیت عبور کند، آن یک نقطه‌ی تغییرناپذیر مورد نیاز است.

‫این همان چیزی است که آدی شانکارا وقتی می‌گوید «نیشچالا تاتوا جیوان‌موکتی» به آن اشاره می‌کند. برای کسی که در نیتش تزلزل ندارد، رهایی انکارناپذیر است. اگر نیشچالا تاتوا نباشد، موکتی هم نیست؛ فقط آشفتگی خواهد بود. نیشچالا تاتوام لازم است. در غیر این صورت، از محدودیت‌ها و موانع عبور نخواهید کرد. هر مانعی مثل کوهی غیرقابل عبور به نظر می‌رسد.

‫اگر هدف مشخص باشد، اگر هیچ راه دیگری نباشد و فقط همان یک چیز باشد، مردم هیچ‌وقت فکر نمی‌کردند چیزی غیرممکن است. آن‌ها همیشه برای رسیدن به «ممکن» تلاش می‌کردند. این کاری است که یک جوینده معنوی باید انجام دهد. این اولین و مهم‌ترین کاری است که باید انجام دهید — یک نقطه ثابت و تزلزل‌ناپذیر تعیین کنید که این یک چیز تغییرناپذیر باشد. اگر در این مورد سازش نکنید، بقیه زندگی پشت سرتان سامان می‌گیرد، نه جلوی پایتان به‌عنوان مانع. زندگی پشت‌تان سامان می‌گیرد و همیشه شما را حمایت می‌کند. توانایی‌هایتان، انرژی‌اتان، و حتی کل جهان پشت‌تان قرار می‌گیرند، چون نیشچالا تاتوام دارید.