ماهابهارات قسمت ۴۷: پیامدهای زشتِ جنگ
آشواتاما همهی فرزندان پانداواها را در خواب به قتل میرساند و آرجونا برای انتقام به دنبال او میرود. پیامدهای پس از جنگ حتی زشتتر از خود جنگ از آب درمیآید.

آنچه تا اینجا گذشت: در دوئل نهایی، بیما به دستور کریشنا، ضربهای زیر کمربند به دشمن قسمخوردهاش، دوریودانا، میزند. دوریودانا را که بهشدت زخمی شده بود، رهایش کردند تا در میدان نبرد به آهستگی جان دهد. سمت کوراواها، آشواتاما نقشه میکشد تا از برادران پانداوا انتقام بگیرد و آنها را در خواب بکشد. پس از بریدن سر پنج نفر و گذاشتن آنها جلوی پای دوریودانا، با وحشت درمییابد که در واقع فرزندان پانداواها را کشته است.
انتقام پایانی ندارد
سادگورو: وقتی فهمیدند که بچهها را کشتهاند، دوریودانا جان داد و آشواتاما تقریباً عقلش را از دست داد و به یک آشرام پناه برد.
کریپاچاریا به آشواتاما گفته بود: «یک جنگجو باید شجاع باشد، اما در عین حال باید پرهیزکار هم باشد. یادت باشد که دوریودانا خودش پادشاه دارما نبود. او حریص و بیرحم بود. او پانداواها را تحقیر کرد؛ همهی داراییشان را با حقه از آنها گرفت و برای ۱۳ سال تبعیدشان کرد. با این حال، پانداواها تا آخرین لحظه دنبال صلح بودند، اما دوریودانا کوتاه نیامد. ما نباید مرگ او را از داستان واقعی جدا بدانیم یا فراموش کنیم که با پسران پاندو چه کرد. در مورد نحوهای که بیما او را زمین زد، این فقط همانطور بود که قسم خورده بود انجام دهد. شاید حق با تو باشد که مبارزه با گرز، زمان مناسبی برای این کار نبود. اما این دلیل کافی نیست که ما جنایتی را که تو میخواهی مرتکب شویم.» کریپاچاریا سعی کرد جلوی آشواتاما را بگیرد اما در نهایت خودش هم در این کار شریک شد.
پانداواها صدای شیون زنان را صبح زود شنیدند. بیخبر از ماجرا، به سرعت به اردوگاه خود دویدند و دیدند که هر پنج فرزندشان در خواب کشته شدهاند. تا به حال هیچکس تا این حد پیش نرفته بود. انسان خوابیده را نمیکشند، چه برسد به کودکان. برای دروپادی، با برنده شدن در جنگ، و کشته شدن همه دشمنانش، همه چیزهایی که میخواست اتفاق افتاده بود. اما حالا، پنج پسر خودش مرده بودند. او دوباره از خشم فریاد زد: «سر آشواتاما را میخواهم.» آرجونا قسم خورد که سر او را بیاورد و به دنبالش رفتند.
بریدن جواهرِ آشواتاما
آرجونا به دنبال آشواتاما رفت و او را پیدا کرد. آشواتاما همیشه یک جواهر جادویی روی پیشانیاش داشت. قدرتش از همان بود. وقتی آرجونا و سایر پانداواها برای کشتن آشواتاما به آنجا رفتند، یک ریشی مداخله کرد و گفت: «نیازی نیست یک برهمن را بکشید. اینجا میدان جنگ نیست. کشتن یک برهمن در اینجا عاقبت خوبی برایتان نخواهد داشت.» آرجونا تصمیم گرفت بهجای کشتن، جواهر را از پیشانی آشواتاما جدا کند، چون بدون جواهر، آشواتاما قدرتی نخواهد داشت و عقلش را کاملاً از دست خواهد داد. آنها به زور جواهر را از پیشانیاش کندند، آن را بهعنوان پیشکش برای دروپادی آوردند و به هاستیناپور بازگشتند.
آنچه معمولاً پس از جنگ در اکثر جاها رخ میدهد، بدتر از خود جنگ است. و این همان چیزی بود که شروع به رخ دادن کرد.
ادامه دارد...