سادگورو: یودیشتیرا به‌عنوان پادشاه تاج‌گذاری شد، اما به‌خاطر میل شدیدش به خوب بودن، قدرتش را واگذار کرد و دوباره شرایطی به‌وجود آورد که منجر به سردرگمی و تعارض شد. در زبان تامیل یک ضرب‌المثل هست: «نالاوان وِنوما، والاوان ونوما؟» این به این معنی است: «آیا می‌خواهید یک مرد خوب یا یک مرد توانا پادشاه شما باشد؟» شاید شما بخواهید یک مرد خوب همسایه شما باشد، اما برای اداره کشور به یک مرد توانا و شایسته نیاز دارید.

‫این‌طور نبود که یودیشتیرا ناتوان یا فاقد هوش لازم برای حکومت باشد، اما او بیش ‌از حد متون مقدس خوانده بود و بیش ‌از حد خوبیِ کتابی و تئوریک در او جمع شده بود که اجازه نمی‌داد هوش او به درستی عمل کند. به جای انجام کاری که برای مردم خوب بود، کاری را انجام داد که برای وجدان او خوب بود. به همین دلیل بود که او به‌طور مداوم فاجعه را به‌سوی خود جذب می‌کرد.

‫مهم نبود اطرافیان او چقدر تلاش می‌کردند تا او را در موقعیت خوبی قرار دهند، او دوباره آن را به فاجعه تبدیل می‌کرد — نه با هیچ نیت بدی، بلکه به دلیل مِیلش به خوب بودن. با تلاش برای خوب بودن، یودیشتیرا شرایطی را ایجاد کرد که بسیاری از مردم مجبور شدند جان خود را به خطر بیندازند و برخی نیز جان خود را از دست دادند.

یودیشتیرا

یک مرد خوب

یک مرد خوب

‫و یک مرد خوب.

به همون اندازه خسته‌کننده

‫که فقط «خوب» می‌تواند باشد.

اما وقتی زندگی بی‌رحم می‌شود

‫‫شما یک مرد خوب را می‌خواهید. 

Love & Grace

نقشه‌های سمی دوریودانا

‫دوریودانا از این فرصت استفاده کرد تا نقشه‌هایی برای خلاص شدن از پانداواها بکشد. از زمانی که او فهمید پانداواها، که فکر می‌کرد مرده‌اند، دوباره ظهور کرده‌اند، تنها یک چیز در ذهن او بود — پیدا کردن راهی برای نابودی پنج برادر. 

‫او اصرار داشت که با دریتاراشترا در حضور کارنا جلسه‌ای داشته باشد. با خشمی برافروخته گفت: «من برای پادشاه شدن به دنیا آمده‌ام. قصد ندارم از کسی دستور بگیرم. اگر به من اجازه ندهید به هر نحوی از شر پانداواها خلاص شوم، خودکشی خواهم کرد.»  

‫ادامه داد: «فقط به‌خاطر دوستی با دروپادا فکر می‌کنند قوی‌اند. بیایید در خریدن دروپادا سرمایه‌گذاری کنیم، مهم نیست هزینه آن چقدر باشد. وقتی دروپادا طرف ما باشد، کسی نمی‌ماند که از آن‌ها دفاع کند و می‌توانیم این پنج نفر را علناً بکشیم.» 

‫کارنا یادآوری کرد که کریشنا طرف پانداواهاست. و یاداواها که پیروان کریشنا هستند، در میدان نبرد تقریباً شکست‌ناپذیرند. کارنا به دوریودانا یادآوری کرد که در سوایاموارا، خود کریشنا، ساتیاکی، اوداوا و حتی جنگجویان عادی قبیله یاداوا می‌توانستند به هدف بزنند. فقط کریشنا آن‌ها را از شرکت در مسابقه منع کرد. علاوه بر این، این‌که دختر دروپادا با برادران پانداوا ازدواج کرده، احتمال این‌که دروپادا از دشمنان‌شان رشوه بگیرد را کمتر می‌کند. 

‫دوریودانا این نقشه را کنار گذاشت، اما نقشه‌های بسیار دیگری در آستین داشت. او گفت: «آن‌ها اینجا در کاخ زندگی می‌کنند — می‌توانیم به راحتی غذای آن‌ها را مسموم کنیم.» دریتاراشترا و کارنا پاسخی ندادند. دوریودانا دید که آن‌ها از این نقشه استقبال نمی‌کنند و به سراغ نقشه بعدی رفت. 

‫«می‌توانیم زیباترین زنان کشور را استخدام کنیم، هر پنج پانداوا را فریب دهیم و دروپادی را علیه آن‌ها تحریک کنیم. هیچ‌چیز مثل از هم پاشیدن یک خانه نیست. اگر ازدواج آن‌ها را خراب کنیم، کارشان تمام است.» آن‌ها این نقشه را نیز نپذیرفتند.

‫سپس گفت: «اگر به تنهایی‌‌‌، به سراغ پسران مادری(Madri)، ناکولا و سهادوا، برویم، مطمئنم که می‌توانیم به‌نوعی آن‌ها را فاسد کنیم. اگر بتوانیم این دو را علیه سه برادر دیگر تحریک کنیم، می‌توانیم آن‌ها را از بین ببریم.» بزرگان موافق نبودند.

‫سپس گفت: «کریشنا نقطه ضعفی در برابر زنان دارد — می‌توانیم او را از این طریق فاسد کنیم. و می‌دانم که قبل از اینکه من با بانوماتی ازدواج کنم، او علاقه‌ای به او داشت. می‌توانیم امتحان کنیم.» او حتی تا جایی پیش رفت که قصد داشت از همسر خود به‌عنوان طعمه استفاده کند.

‫سپس دریتاراشترا گفت: «پسرم، قلبت مسموم شده است. این کار جواب نمی‌دهد. بیایید به دنبال راه‌حل دیگری باشیم. اگر آن‌ها را بکشیم، ممکن است مردم در هاستیناپور شورش کنند. این برای ما خوب نخواهد بود.» او مخالف کشتن آن‌ها نبود — فقط نگران عملی بودن آن بود. او اضافه کرد: «و به یاد داشته باش، دروپادا و پانچالی‌ها قبلاً ارتش کورو را شکست داده‌اند. اگر آن‌ها و یاداواها با هم علیه ما بجنگند، هیچ شانسی نداریم. این راه درستی نیست.» اما دوریودانا به‌راحتی تسلیم نشد. او مصمم بود راهی برای از بین بردن پانداواها پیدا کند.

دربار کورو با دوریودانا به گفت‌وگو و استدلال می‌پردازند

‫سپس او با بزرگان دربار کورو — بیشما، درونا، کریپاچاریا و ویدورا — ملاقات کرد. بیشما به او گفت: «کشتن پسرعموهایت باید آخرین چیزی باشد که به ذهنت می‌رسد. با تلاش برای زنده زنده سوزاندن پانداواها در کاخ موم، نه‌تنها برای خودت، بلکه برای پدرت(پادشاه) و کل سلسله کورو بی‌آبرویی بزرگی به بار آورده‌ای. یک مرد زمانی نمی‌میرد که روحش بدن را ترک کند. یک مرد زمانی می‌میرد که آبرویش از بین برود.

‫اما هنوز فرصتی برای تو وجود دارد که آبرویت را بازگردانی. فقط اجازه بده یودیشتیرا پادشاه باشد. او مرد منصفی است؛ به‌هیچ‌وجه آن را به رُخت نمی‌کشد. می‌بینی که همین الان چه کرده — من او را تاج‌گذاری کردم و او به تو مقامی برابر داد. او با تو مانند یک برادر رفتار خواهد کرد. یاد بگیر مانند یک برادر زندگی کنی. این می‌تواند نقطه عطفی در زندگی تو باشد. تو باید الان تصمیم درست را بگیری.» 

‫اما نه‌تنها در این مرحله، بلکه هر زمان که تصمیم مهمی باید گرفته می‌شد، دوریودانا به‌طور غیرقابل کنترل، راه اشتباه را انتخاب می‌کرد. مهم نبود چند نفر از مشاوران، دوستان و بزرگانش پیشنهاد دیگری می‌دادند، او به‌هرحال مصمم بود، راه اشتباه را انتخاب کند.

‫بعد از نصیحت بیشما، دروناچاریا هم اضافه کرد: «پاندوها به این راحتی شکست نمی‌خورند، حتی اگر با حقه و نیرنگ باشد. من آرجونا را می‌شناسم — من به او تعلیم داده‌ام. او به اندازه من خوب است. حتی با چشمان بسته می‌تواند تو را بکشد. او چنین توانایی و قدرتی در درون خود دارد. چنین تلاش‌هایی مرگ را برای تو، برادرانت و احتمالاً برای همه ما به همراه خواهد آورد.» 

‫کریپاچاریا نیز نگرانی‌های مشابهی را بیان کرد. ویدورا دید که تلاش برای متقاعد کردن دوریودانا بی‌فایده است. در عوض، سعی کرد احساسات دریتاراشترا را برانگیزد. دریتاراشترا، ویدورا و پاندو با هم بزرگ شده بودند. ویدورا سعی کرد این ارتباط را یادآوری کند و گفت: «به یاد بیاور چه کودکی شگفت‌انگیزی داشتیم! چقدر شاد بودیم. و چقدر پاندو را دوست داشتی. پس چطور می‌توانی به فرزندان پاندو آسیبی برسانی؟ پاندو از بهشت به تو نگاه می‌کند و تو و فرزندانت را برای همیشه نفرین خواهد کرد.» 

‫دریتاراشترا به‌وضوح تحت‌تأثیر قرار گرفت. ویدورا سعی کرد بیشتر احساسات دریتاراشترا نسبت به پاندو را برانگیزد، اما توانایی دریتاراشترا در تظاهر برای پنهان کردن وابستگی عمیقش به پسرش را دست کم گرفت. دریتاراشترا گفت: «بیشما، درونا، کریپاچاریا، ویدورا — ما بهترین مشاورانی را داریم که یک پادشاه می‌تواند داشته باشد. آنچه آن‌ها پیشنهاد می‌کنند برای خیر و صلاح سلسله کورو است. پسرم، تو باید کار درست را انجام دهی.» 

دوریودانا خارج می‌شود، کریشنا وارد می‌شود

‫به‌عنوان پادشاه، او می‌توانست به‌سادگی به او بگوید چه کاری انجام دهد، اما این کار را نکرد. او مسئله را باز گذاشت. دوریودانا بلند شد و جلسه را ترک کرد. این‌که در حضور پادشاه و بزرگان دربار کورو، جلسه را ترک کنی، چیزی غیرقابل تصور بود، اما این کاری بود که دوریودانا انجام داد. به هر قیمتی، می‌خواست پانداواها بمیرند یا برای همیشه بروند. 

‫اما سپس کریشنا وارد شد. از آن زمان به بعد، کریشنا نقش فعالی در همه اتفاقات ایفا کرد. او به آن‌ها مشاوره داد و گفت: «اگر نمی‌توانند همه با هم اینجا زندگی کنند، تنها راه منصفانه این است که نیمی از قلمرو پادشاهی را به پانداواها بدهیم. بگذار دوریودانا و برادرانش در هاستیناپور حکومت کنند، و بگذار یودیشتیرا و برادرانش نیمی دیگر از قلمرو پادشاهی را بگیرند و آن را مال خود کنند.» 

‫ادامه دارد…