سادگورو: رکود یک‌جور بیماری‌ست؛ ضد زندگی‌ست. سکون، حجم عظیمی از زندگی‌ست که به هیچ شکلی خودش را بروز نمی‌دهد. فقط وجود دارد — پُرقدرت. این خداست. خدا سکون است، نه رکود. ذهن، رکود است. سادانا (تمرین معنوی) نیرویی‌ست که تو را از رکود به سکون می‌برد. اما میان رکود و سکون، وقتی کنار هم قرار بگیرند، به‌نظر می‌رسد تفاوت چندانی وجود ندارد؛ چون ذهن منطقی شما فقط در چارچوب حرکت و عدم‌تحرک درک می‌کند.

‫از نظر فیزیکی، سکون و رکود تقریباً یکی به‌نظر می‌رسند، اما از نظر کیفی، از زمین تا آسمان با هم فرق دارند. کسی که در حال مراقبه است و کسی که خوابیده، ممکن است تقریباً یکسان به‌نظر برسند. یکی نشسته و خوابش برده، یکی دراز کشیده و خوابیده، همین. کسی که فرقشان را نمی‌داند، فقط همین را می‌بیند. دیده‌ای آدم‌های به‌اصطلاح پرجنب‌وجوش دنیا با چه دید طعنه‌آمیزی به مراقبه نگاه می‌کنند؟ فکر می‌کنند به درد آدم‌هایی‌ می‌خورد که حتی بلد نیستند درست بخوابند! از بیرون شاید بین سکون و رکود فرقی دیده نشود، اما از درون، تفاوت عظیمی وجود دارد. از رکود به سکون، از نادانی به روشن‌ضمیری، تفاوت این است. به نوعی، انگار همان‌چیز است، فقط کیفیتش باید عوض شود.

عزم راسخ

‫مسیر سخت نیست؛ شما هستید که سختش می‌کنید. مسیر خیلی ساده است. اگر ساده باشید، خیلی ساده است. اگر خودتان کلاً درگیر و پیچیده باشید، مسیر هم پرپیچ‌وخم می‌شود.

‫اما وقتی در نادانی غرق شده‌اید، چطور می‌خواهید تفاوت کیفی را درک کنید؟ برای همین است که حرکت سادانا (تمرین معنوی) باید یک دور کامل بزند. بسته به این‌که یک نفر چقدر نادان است، به همان‌اندازه سادانای او باید طول بکشد. از نظر فیزیکی، ذهنی و احساسی خودتان را تا مرز توان خود هل بدهید و ببینید آن‌جا چه چیزی وجود دارد. اگر برای هر ناراحتیِ کوچکی متوقف شوید، هرگز نخواهید فهمید آن چیست. فقط خودتان را تا مرز توانتان هل بدهید. خودتان را تا جایی که دیگر راحت نیست پیش‌رانده‌اید، اما دست نکشید؛ یک درجه دیگر بیشتر هل بدهید، و بَعد یک درجه دیگر. باید تا نهایت، تا مطلوب‌ترین حالت پیش‌رانده شود. فقط آن‌وقت است که ذهن خودبه‌خود منحل می‌شود. لازم نیست سادانای دیگری انجام بدهید. فقط همین یک سادانا لازم است. بقیه کارهایی که به اسم سادانا انجام می‌شود، فقط برای این است که همین یک چیز اتفاق بیفتد. آدم باید جوری باشد که سانکالپا (عزم و اراده‌) او تزلزل‌ناپذیر باشد.

‫اینکه چرا از کسی خواسته می‌شود ۱۲ سال در هیمالیا زندگی کند، به این دلیل نیست که اگر در هیمالیا زندگی کند، سنگ‌ها می‌توانند به او روشن‌ضمیری بدهند. بلکه به این دلیل است که او حتی مایل است ۱۲ سال از زندگی‌اش را با هر جور سختی‌ای، فقط برای جست‌وجوی حقیقت هدر بدهد. اگر چنین سانکالپایی در کسی شکل بگیرد، آن فرد خیلی به هدف نزدیک است. از یک نظر، واقعاً شبیه این است که دارید زندگیتان را هدر می‌دهید. وقتی کل دنیا دارند خوب می‌خورند، خوب می‌نوشند و خوش می‌گذرانند، شما نشستید آن‌جا توی سرما و ذکر می‌گویید: «شیوا، شیوا، شیوا»، در حالی که می‌دانید شاید هیچ اتفاقی نیفتد. احتمالاً شیوا نمی‌آید شما را نجات دهد. وقتی گرسنه‌اید، فقط واقعاً گرسنه‌اید. وقتی سردتان است، فقط سردتان است. می‌دانید ممکن است بودن در آن‌جا کاملاً بی‌فایده باشد. با این‌حال می‌مانید، چون مهم‌ترین چیز در زندگی‌اتان چیز دیگری‌ست. وقتی چنین سانکالپایی می‌آید، دیگر ۱۲ سال لازم نیست. در یک لحظه می‌تواند اتفاق بیفتد. هیچ‌کس لازم نیست ۱۲ سال صبر کند. این لحظه می‌تواند همان لحظه باشد. به این خاطر که شما از این لحظه استفاده نمی‌کنید، مجبور می‌شوید منتظر لحظه بعدی بمانید. آن لحظه همیشه همین حالاست. می‌خواهید بند کفشت خود را محکم‌تر کنید، یا هر بار که سختی پیش آمد، فکر کنید: «این راه مال من نیست»؟ اگر این‌طور فکر می‌کنید، قطعاً این راه مال شما نیست. مسیر سخت نیست؛ شما هستید که سختش می‌کنید. مسیر خیلی ساده است. اگر ساده باشید، خیلی ساده است. اگر خودتان کلاً درگیر و پیچیده باشید، مسیر هم پرپیچ‌وخم می‌شود.

‫آن‌چه در گذشته ساخته‌اید، کافی‌ست. فرصت‌ها‌ی زیادی در طول عمر‌های بسیاری از دست رفته‌اند، اما لازم نیست این زندگی هم به هدر برود.

‫وقتی خیلی ساده و آسوده‌اید، زندگی خیلی ساده است. وقتی درگیرید، فقط ببینید چقدر همه‌چیز پیچیده می‌شود. پس آدم نباید خودش را این‌همه درگیر کند. به‌اندازه‌ي کافی گذشته‌ی اعصاب‌خردکن در شما وجود دارد که از قبل گره خورده است. دیگر گره‌های تازه نسازید. گره‌های قدیمی همین حالا هم کلی درد ایجاد کرده‌اند؛ یک چاله عمیق درونتان ساخته‌اند که دارد از هزار راه شما را می‌خورد. بعضی آدم‌ها از این موضوع آگاه شده‌اند، بعضی‌ها هنوز آگاه نشده‌اند، اما در همه انسان‌ها وجود دارد. یک چاله‌ی خالی درون شما هست که فقط از داخل، شما را می‌خورد. آن‌چه در گذشته ساخته‌اید، کافی‌ست. فرصت‌ها‌ی زیادی در طول عمرهای بسیاری از دست رفته‌اند، اما لازم نیست این زندگی هم به هدر برود.

‫یادداشت سردبیر: یک فرایند معنوی ساده اما مؤثر را وارد زندگی‌اتان کنید. ایشا کریا را امتحان کنید.