علت بیماریهای روانی چیست؟
در نکته این هفته، سادگورو به علل بیماری روانی در جامعه امروز میپردازد و اینکه چگونه میتوان اطرافیان را درک کرد و پرورش داد. «اگر مشاهده کرده باشید، میدانید هیچ رنج دیگری مانند بیماری روانی وجود ندارد چرا که ذهن انسان قابلیتهای عظیمی دارد. اگر این قابلیتها به نفع شما کار کند، زندگی فوقالعاده میشود. اما اگر علیه شما عمل کند، هیچ راه گریزی وجود ندارد، چون محرک رنج حتی از بیرون هم نمیآید.»

چند سال پیش در یک ساتسانگ (نشست معنوی) گفتید که بالاترین نقطه رنج انسانی، بیماری روانی است. چه چیزی باعث میشود یک نفر ناگهان دچار بیماری روانی شود؟ و آیا امیدی هست که بتواند از بیماریاش رها شود و دیگر نیازی به دارو نداشته باشد؟
اگر مشاهده کرده باشید، میدانید هیچ رنج دیگری مانند بیماری روانی وجود ندارد چرا که ذهن انسان قابلیتهای عظیمی دارد. اگر این قابلیتها به نفع شما کار کند، زندگی فوقالعاده میشود. اگر علیه شما کار کنند، راه فراری وجود ندارد چرا که محرک رنج حتی از بیرون نمیآید. اگر عامل رنج شما همسایه، مادرشوهر یا رئیستان بود، میتوانستید فرار کنید. هیچکس نمیتواند از نظر ذهنی به شما رنج بدهد. آنها کارهایی میکنند و شما به شکل خاصی به آن واکنش نشان میدهید. اما اگر به جایی برسید که بدون اینکه کسی کاری کند، رنج خودش اتفاق بیفتد، این یک وضعیت روانی است.چطور میشود از این وضعیت بیرون آمد؟ بستگی به میزان آسیب دارد. برخی میتوانند از آن عبور کنند، اما در بعضی مواردِ پاتولوژیک، این مشکل به شکل فیزیکی در مغز بروز پیدا میکند. در این شرایط باید بهصورت شیمیایی از بیرون حمایت شوند. در بیشتر موارد، کاری که انجام میشود آرامبخشی است، اما شما نمیتوانید فقط یک بخش از ذهن یا مغز را خاموش کنید - کل سیستم تحت تأثیر قرار میگیرد.
مرز بین سلامت روان و جنون بسیار باریک است. خیلی از شما از عبور از این مرز لذت میبرید. فرض کنید از عصبانیت سر کسی فریاد میزنید و او میترسد و همان کاری را میکند که شما میخواستید. خواهید گفت: «میدانی چه شد؟ واقعاً عصبانی شدم و او فوراً کوتاه آمد و کاری را که میخواستم انجام داد.» عصبانی شدید و برگشتید، پس به نظر میرسد از آن لذت برید. فرض کنید عصبانی شدید و برنگشتید، آنوقت موضوع فرق میکند.
مدام با عصبانیت، نفرت، حسادت، الکل یا مواد مخدر از مرز عبور میکنید. از مرز سلامت عبور میکنید، کمی جنون را تجربه میکنید و دوباره برمیگردید. میخواهم بدانید که بسیاری از کسانی که مغزشان را از دست دادند، افراد کاملاً «عادی» مثل شما بودند. فقط یک روز، از دست میرود. چیزی از کار میاُفتد و ناگهان سر از خیابانها در میآورند.
این درست مثل این است که بدن فیزیکی میتواند دچار بیماری شود. ممکن است امروز حالتان خوب باشد، اما فردا صبح دکترتان چیزی به شما بگوید. این اتفاقات هر روز برای مردم میاُفتد. اتفاقات مشابهی میتواند برای ذهن رخ دهد. حداقل اگر برای بدنتان اتفاق بیفتد، از همه اطرافیانتان همدردی دریافت خواهید کرد. وقتی برای ذهنتان اتفاق میاُفتد، همدردی دریافت نمیکنید؛ هیچکس نمیخواهد در اطراف شما باشد چرا که بسیار دشوار است. نمیدانید کِی نقش بازی میکنند یا کِی رفتارشان واقعی است — نمیتوانید قضاوت کنید. وقتی نقش بازی میکنند، میخواهید با آنها سخت برخورد کنید، وقتی واقعی است، باید با آنها مهربان باشید. این راه رفتن روی طناب است؛ آسان نیست. برای آن فرد دردناک است و حتی برای اطرافیانشان دردناکتر.
باید ساختارهایی در جامعه بسازیم که حاشیه بیماری روانی بسیار کم باشد. چرا برمیگردم و به فرهنگی که در این سرزمین وجود داشت ارجاع میدهم، به این دلیل است که حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ سال پیش، بهسادگی بهدلیل ساختارهای خاصی در جامعه، تقریباً هیچ فردی با بیماری روانی در این کشور وجود نداشت. بهآرامی، بدون آگاهی، داریم این ساختار را خراب میکنیم. امروزه، حتی در روستاها، افرادِ روانپریش دیده میشوند، چیزی که در گذشته اصلا رایج نبود. اگر اتفاق میاُفتاد، درصد بسیار ناچیزی از مردم بود. این درصد درحال افزایش است. میتوانید بهوضوح ببینید که در جوامع بهاصطلاح «مرفه»، درصد کاملاً بالا رفته است. به این دلیل است که انسان حیوانی اجتماعی است مگر اینکه از بعضی چیزها فراتر برود. یا باید برای فراتر رفتن تلاش کنیم یا باید جامعهای بسازیم که حمایتکننده باشد، نه مطالبهگر. درحالحاضر، ساختارهای اجتماعی که ایجاد کردهایم بهطرز وحشتناکی مطالبهگر هستند.
این برای هندِ شهری درحال رخ دادن است، اما در غرب حتی بیشتر اتفاق اُفتاده است. اگر بخواهید در آمریکا زندگی کنید، حتی اگر ۳۰ روز آینده روزه بگیرید، قبضهایتان باز هم به ۳۰۰۰ دلار میرسد. جامعه بهگونهای ساختار یافته که نسبت به هر فرد بسیار مطالبهگر است — کسی نمیتواند استراحت کند و فقط بنشیند. همه ممکن است توانایی ادامه دادن مداوم را نداشته باشند. تعداد زیادی از مردم نیاز دارند از چیزهای خاصی کنارهگیری کنند. اگر سادانای (تمرین معنوی) کافی در زندگیشان باشد، آنوقت میتوانید آنها را ۲۴ ساعت، ۳۶۵ روز به کار وادارید چرا که زندگی کوتاه است و نمیخواهیم عقب بنشینیم. اما اگر سادانا نباشد، بسیار مهم است که مردم فضا و زمان داشته باشند.
جوامعی ایجاد کردهایم که زندگی در آنها چالش مداوم است، همیشه در حالت رقابت. چیزی به نام واکنش «جنگ و فرار» در درون انسان وجود دارد. بهطور غیرمسئولانه، مردم از کلمات «من آدرنالین را دوست دارم» استفاده میکنند. نمیفهمید آدرنالین چیست. آدرنالین وسیله اضطراری در سیستم است. اگر بَبری بهسمت شما بیاید، آدرنالین پمپ میشود تا بتوانید فرار کنید. اما اگر بهسادگی آدرنالین پمپ کنید و در شهر نیویورک قدم بزنید، منفجر خواهید شد. قرار نیست همیشه در آن حالت باشید. اگر نَمیرید، در هم خواهید شکست.
سیستمهای آموزشی ما بهطرز وحشتناکی مطالبهگر هستند. همه برای آن آماده نیستند. برای کسی، ممکن است بسیار آسان باشد. برای شخص دیگری، ممکن است یک جمله را ۲۵ بار بخواند و متوجه نشود، اما ممکن است قادر به انجام کار دیگری باشد. «خیر، اجازه نمیدهیم کار دیگری انجام دهند. ابتدا باید این کار را انجام دهند.» ساختارهای بسیار ظالمانه زیادی وجود دارد - اینها ساختارهایی برای رفاه انسان نیستند. سعی میکنیم چرخدندههایی برای ماشین بزرگتری که ساختهایم تولید کنیم. میخواهیم ماشین زنده بماند؛ اهمیتی نمیدهیم چه اتفاقی برای انسانها میاُفتد. باید قطعاتی برای آن ماشین بزرگی که ساختهایم تولید کنیم که جعلی است؛ ممکن است هر لحظه فرو بپاشد. اگر از موادی ساخته نشدهاید که قطعه مناسبی برای آن ماشین بزرگ بسازید، بهروشهای بسیاری خواهید شکست.
انسان به سطح خاصی از فضای روانی، احساسی و فیزیکی نیاز دارد، و جو خاصی برای پرورش یافتن. آن فضاها از روز اول وجود ندارد؛ حتی نوزاد دیگر آن را دریافت نمیکند. زمانی بود که مادر نوزاد را شیر میداد و به زمان اهمیت نمیداد. حالا به ساعتش نگاه میکند: «چرا سریع نمینوشی؟ باید برم!» یک هفته بعد از زایمانش، دوباره سر کار میرود. نمیگویم زنان نباید کار کنند. میگویم انسانها باید خوب زندگی کنند. اگر انسانها بخواهند خوب زندگی کنند، واقعیات درونی خاصی وجود دارد. یک کودک باید بدون نگرانی از اینکه چه اتفاقی برایش خواهد اُفتاد، بزرگ شود. اما از روز اول مدرسه، نگران این است که ۲ نمره کمتر از بچه همسایه بگیرد. همه اینها مزخرف است. این انسانها را نابود میکند و ما فکر میکنیم این عملکرد، رفاه و کارایی است - خیر. اگر انسان را بشکنید، هدف از این مزخرفاتی که خلق کردهاید چیست؟
عدهای هستند که با شرایط بیماریزا درون خودشان به دنیا آمدهاند که ممکن است بهطورطبیعی رخ دهد، اما این درصد کم است. ما مسئول شکستن مابقی انسانها هستیم. اما راه خروج برای کسی که از قبل وارد این وضعیت شده چیست؟ اگر از مرز خاصی عبور کرده باشد، دارو ضروری است. در طول زمان، اگر همزمان با آن کمی سادانا انجام دهیم، میتواند بهتر جواب دهد؛ وابستگی به داروی شیمیایی میتواند کاهش یابد.
مهمتر از همه، هر فرد از نظر بدنی یکسان نیست، چه برسد به ذهن. راه خاصی وجود ندارد؛ سخت است. اگر بخواهید فضای سالمی برای مراقبت از این افراد ایجاد کنید، زیرساخت زیادی لازم است — هم زیرساخت مادی و هم انسانی. متأسفانه فکر نمیکنم کسی حاضر باشد اینقدر سرمایه و نیروی انسانی صرف این کار کند.
تخصص، توجه، مراقبت و سطحی از درگیری لازم است تا بتوان آنها را از این وضعیت بیرون آورد. حتی در این صورت هم شاید کاملاً بیرون نیایند. در محدوده تواناییشان میتوانید راحتی را برایشان فراهم کنید تا رنج نکشند. اما این کار نیازمند توجه ویژه، تخصص و همدلی فراوان است.