‫آنچه تا اینجا گذشت: آشواتاما فرزندان پانداواها را در خواب می‌کشد و آرجونا برای گرفتن انتقام، جواهر جادویی را که بر پیشانی آشواتاما بود و منبع قدرت او به‌شمار می‌رفت، از پیشانیش جدا می‌کند. وقتی جواهر توسط آرجونا برداشته می‌شود، آشواتاما کاملاً عقل خود را از دست می‌دهد.

‫پرسشگر: سادگورو، شما رابطه آرجونا و کریشنا را به رابطه نارا/نارایانا تشبیه کرده‌اید. می‌توانید بیشتر در این‌ باره توضیح دهید؟

سادگورو: این موضوع نارا/نارایانا به شکل‌های مختلفی تجلی پیدا می‌کند. اهمیت این موضوع در این است که حتی اگر خدا به دنیای انسان بیاید، به کمک انسان نیاز دارد. حتی اگر خدا در خانه‌ات زندگی کند، باز هم به یاری تو احتیاج دارد - وگرنه چیزی پیش نمی‌رود. ممکن است حضور الهی را کنار خود داشته باشی، اما بدون یاری تو، باز هم نتیجه‌ای نخواهد داشت. پیام همین است.

نام‌های مختلف، یک مفهوم 

‫نارا/نارایانا، در این ترکیب، بارها عمل کرده‌اند. آیا آرجونا/کریشنا یک نفر هستند؟ می‌توان گفت آرجونا، همان وجود است. تا حدی، حافظه او را همراهی می‌کند و به او ساختار و استحکام خاصی می‌دهد که ما آن را سرنوشت می‌نامیم. در مورد کریشنا بعداً صحبت خواهیم کرد، چون چیزی به نام کریشنا وجود ندارد. کریشنا مثل یک نسیم است. آنچه اساس همه‌چیز است، به شکلی خاص خودش را نمایان می‌کند؛ هر لحظه هم می‌تواند خودش را از میان بردارد. به بیان دیگر، نارا یعنی همان منبع، اما در شکلی ناخودآگاه‌تر ظاهر شده - نارایانا یعنی همان منبع، که در شکلی آگاهانه‌تر متجلی شده. 

‫نارا یعنی همان منبع، اما در شکلی ناخودآگاه‌تر ظاهر شده - نارایانا یعنی همان منبع، که در شکلی آگاهانه‌تر متجلی شده.

‫به‌خاطر سنگینی بار آگاهی، حتی عمل خود نارایانا هم محدود می‌شود. او نارا را انتخاب می‌کند که در عمل، کمی ناخودآگاه‌تر است. همین مضمون را در فرهنگ‌های دیگر هم می‌بینیم — خدا و پسرش که در کنار هم و هماهنگ عمل می‌کنند. نارا/نارایانا دقیقاً همین را نشان می‌دهد - همان منبع که در یک سطح کاملاً آگاهانه و در سطح دیگر به شکلی ناخودآگاه‌تر متجلی می‌شود. یک زندگی ناخودآگاه‌ توانِ عمل بیشتری دارد؛ یک زندگی آگاهانه نباید خیلی پرتحرک باشد. این، بیانِ نمادینِ آن است.

‫کریشنا به‌عنوان راننده ارابه می‌آید؛ او نمی‌جنگد؛ وارد عمل نمی‌شود. وقتی مرتکب جُرمِ آگاه بودن و عمل‌محور بودن می‌شوی، در واقع خودت را از بسیاری جهات ناتوان می‌کنی و گستره و دوام زندگی‌ات را محدود می‌سازی. پس آن‌ها درکنار هم عمل کردند. اگر کریشنا خودش درگیرِ عمل می‌شد، آن وقت گستره و دوام وجودش کاهش می‌یافت. اما در این زندگی، مدت زمان برایش اهمیتی ندارد؛ نگاهش تنها به گستره‌ی آن است. 

عمل — بله، نتیجه — خیر

‫تنها ذهن و جسم انسان فردی‌اند. پس در این‌جا، آن «چیزِ برتر» که فراتر از جسم و ذهن است، جهانی‌ست و در قالب کریشنا/نارایانا جلوه می‌کند. آن «چیزِ برتر» همیشه با آرجونا یا نارا همراه است. کریشنا می‌گوید: «ای آرجونا، من به تو پیوند خورده‌ام. در هر لحظه از زندگی‌ات، در هر کاری که انجام می‌دهی، با تو خواهم بود. به من واگذارش کن. تردید نکن، فقط عمل کن.» باید هوشمندیِ پشت چنین کلماتی را درک کنی. درک معمول این است که: «اوه، کریشنا گفت “به من واگذارش کن”، پس من همه‌چیز را به او می‌سپارم و می‌خوابم.» اگر من به کسی بگویم: «نگران نباش، من رسیدگی می‌کنم»، آدم‌های نادان دیگر هیچ کاری نمی‌کنند. 

‫وقتی کریشنا می‌گوید: «آن را به من بسپار و عمل کن»، در واقع فقط می‌گوید: «نتیجه را به من بسپار. عمل را به من واگذار نکن. عمل هنوز مربوط به توست.»

‫وقتی کریشنا می‌گوید: «آن را به من بسپار و عمل کن»، در واقع فقط می‌گوید: «نتیجه را به من بسپار. عمل را به من واگذار نکن. عمل هنوز مربوط به توست. اگر عمل را به من واگذار کنی، دیگر تو وجود نخواهی داشت. خودم عمل می‌کردم – چرا به تو نیاز داشته باشم؟ نتیجه‌ی عمل را به من بسپار - عمل را برای خودت نگه‌ دار.» خیلی مهم است که این را بفهمی و در هر لحظه از زندگی‌ات نسبت به آن آگاه باشی - که عمل مال توست، اما نتیجه‌ی عمل دست تو نیست. خیلی نیروها فراتر از فهم، ادراک و تصور تو وجود دارند. در این کهکشان، منظومه شمسی و زمین فقط ذره‌ای کوچک‌اند. 

عمل خالص در برابر آگاهی 

‫نیروهایی که همین حالا بر این سیاره اثر می‌گذارند، در ادراک تو نمی‌گنجند. ممکن است نیرویی در این کهکشان کاری کند - تو ناپدید شوی، زمین ناپدید شود، منظومه شمسی ناپدید شود، حتی خود کهکشان هم ناپدید شود. حتی کهکشان هم در کیهان رویدادی کوچک است. برای همین وقتی یاکشا پرسید: «شگفت‌انگیزترین چیز چیست؟» یودیشتیرا گفت: «شگفت‌انگیزترین چیز این است که با اینکه انسان‌ها فانی‌اند، گمان می‌کنند جاودانه‌اند و خودشان را همه‌چیز می‌دانند.» نادانی شگفت‌انگیزترین چیز است. مردم، هر چند بار هم که به آن‌ها یادآوری کنی، باز هم موفق می‌شوند نادان باقی بمانند.

‫پس آرجونا تجسم عمل خالص است. کریشنا آگاهی است. کریشنا مدام به «ابزار عملِ» خود، آرجونا، یادآوری می‌کند که راه همین است، اما ابزار عمل شروع می‌کند به این فکر که خودش مستقل است. تو از هیچ‌کجا، روی این سیاره ظاهر شدی و یک روز هم برمی‌گردی، اما فکر می‌کنی خودت یک دنیای کامل هستی. در ادراک تو، کیهان بدون تو وجود ندارد. وقتی می‌خوابی، مگر کیهان محو نمی‌شود؟ 

تنها راه رهایی

‫اکنون تو وجود داری و در این چاکراویوها، در این تله‌ی گردان، گرفتار شده‌ای. نمی‌دانی چطور واردش شدی؛ قطعاً نمی‌دانی چطور باید از آن خارج شوی. اما اگر دیگر وجود نداشته باشی، از صحنه خارج می‌شوی. فرض کن در سالنی نشسته‌ای؛ همه درها قفل است؛ راه خروج را نمی‌دانی. ولی اگر ناگهان محو شوی، رها هستی. نه داخل هستی و نه خارج، اما رها هستی. پس ما راهی برای رها شدن از «وجود داشتن» یافتیم. به همین دلیل، هر عملی که انجام شود، مشکلی ندارد؛ اما وقتی کسی بخواهد از آن فراتر رود، همه نگاهشان به شیوا است. 

‫آنچه که نیست، تنها چیزی است که می‌تواند از همه‌چیز آزاد باشد. آنچه که هست، محکوم است که در نوعی دام گرفتار باشد.

‫کریشنا حتی یک روز از زندگی‌اش را بدون پرستش لینگای شخصی‌اش که همیشه همراه داشت، آغاز نکرد. فرقی نمی‌کرد کجا باشد یا چه اتفاقی بیفتد، حتی در آن هجده روز نبرد، با اینکه همه او را به چشم خدا می‌دیدند، کریشنا همیشه قبل از آغاز روزش، لینگا را پرستش می‌کرد. چون تنها راه رهایی این است که از «وجود داشتن» دست بکشی. شیوا یعنی آنچه که نیست. آنچه که نیست، تنها چیزی است که می‌تواند از همه‌چیز آزاد باشد. آنچه که هست، محکوم است که در نوعی دام گرفتار باشد.

‫آنچه که هست، محکوم است که در نوعی چرخ، نوعی چرخه، نوعی چرخش بی‌پایان باشد. هر کاری هم بکنی، از یک چرخه بیرون می‌آیی و وارد چرخه‌ی دیگری می‌شوی، بی‌پایان. چه بخواهی چه نخواهی، بخشی از آن هستی. مثلاً اگر سیاست‌های کثیفی در کشور جریان دارد، چه بخواهی چه نخواهی، بخشی از آن هستی. اگر از کنترل خارج شود، تو را هم به درون خودش می‌کشد. «ما اینجا در تپه‌های ولیانگیری نشسته‌ایم؛ به مزخرفاتی که بیرون اتفاق می‌افتد کاری نداریم.» - این درست نیست. اگر از کنترل خارج شود، تو را هم به درون خودش می‌کشد. در هر صورت تو بخشی از یک چرخه هستی، آگاهانه یا ناآگاهانه. بهتر است آگاهانه در آن حضور داشته باشی. تنها راه خروج از تمام چرخه‌ها این است که دیگر وجود نداشته باشی. 

یک فرمول زنده 

‫هر روز، حتی کریشنا هم به خودش یادآوری می‌کند که شیوا راه اصلی است. وجود نداشتن، راه اصلی است. بدن (کایا) در هر صورت خواهد مرد؛ به‌هرحال از هستی باز خواهد ایستاد؛ و زمین آن را در خود فرو می‌برد. فرقی ندارد یودیشتیرا باشی، دوریودانا یا کریشنا — زمین تو را در خود فرو می‌برد. کایا مشکل اصلی نیست؛ جنبه‌ی دیگر وجودت مشکل است. تمام بازی این است که آن جنبه‌ی دیگر را از وجود داشتن باز داری. این همان فرمول بنیادی است که کریشنا می‌خواهد منتقل کند. این یک آموزش نیست. او زندگی‌اش را به یک فرمول تبدیل می‌کند؛ فرمولی برای از هستی باز ایستاندنِ آن‌چه فراتر از بدن است - چراکه تنها از این راه است که می‌توان آزاد شد.

‫ادامه دارد…