از پیشپاافتاده تا عمیق
سادگورو توضیح میدهد که تنها زمانی میتوانیم به زندگیمان عمق ببخشیم که ماهیت فانی خود را درک کنیم.

وسواسهای سطحی جامعه مدرن ممکن است بهزودی ما را دیوانه کند. سادگورو توضیح میدهد که تنها زمانی میتوانیم به زندگیمان عمق ببخشیم که ماهیت فانی خود را درک کنیم.
سادگورو: معمولاً یوگیها همیشه از خاکستری که از محل سوزاندن اجساد برمیدارند، استفاده میکنند. جایگزین بعدی، زمانی که نمیتوانند آن را از محل سوزاندن اجساد به دست آورند، استفاده از پِهِن گاو است. باید آن را به جنسیت مذکر ترجمه کنید، آنوقت میفهمید به چه چیزی دلالت دارد!
کسانی که سعی میکنند از ماهیت فانی خود فرار کنند، آشکارا پر از مزخرفات هستند. به همین دلیل ویبوتی را با پِهِن گاو درست کردیم. سطح بَعدی ویبوتی از کاهِ برنج ساخته میشود. اگر برنج را بسوزانید، خاکستری که قابل استفاده باشد به دست نمیآید. فقط کاهِ برنج این ویژگی را دارد. این نشاندهنده این است که بدن جوهر اصلی نیست، فقط کاه است. ویبوتی یادآوری مداوم ماهیت فانی زندگی است — مثل این است که همیشه فناپذیری را روی بدنتان حمل میکنید.
به یاد آورید که فانی هستید
اگر به فناپذیریِ آنچه هستید آگاه شوید، عمق در وجودتان پدیدار میشود. دو مرد که هر دو بالای ۸۰ سال داشتند، همدیگر را ملاقات کردند. یکی با دیدن نام خانوادگی طرف مقابل او را شناخت و گفت: «تو در جنگ بودی؟ جنگ جهانی دوم؟» دیگری گفت: «بله.» «تو کجا بودی؟» جایی خاص در اروپا را نام برد. «چه گُردانی؟» گُردان را نام برد. «خدای من! مرا نمیشناسی؟ ما در یک سنگر بودیم.» آه، خیلی خوشحال شدند! حرف زدند و حرف زدند و حرف زدند. آنها فقط حدود ۴۰ دقیقه جنگ شدید در جنگ جهانی دوم را تجربه کردند و بعد جنگ تمام شد. در مورد همان ۴۰ دقیقه، بیش از ۴ ساعت صحبت کردند. و وقتی دیگر هر چه میشد درباره آن ۴۰ دقیقه گفت را گفتند، یکی از دیگری پرسید: «از پایان جنگ تا حالا چه کار کردی؟» «اوه، این ۶۰ سال فقط فروشنده بودم.»
آن ۴۰ دقیقه آنقدر عمیق است که میتوانید ساعتها دربارهاش بحث کنید چون فناپذیریتان دقیقاً آنجا جلوی شما در هر لحظه آویزان بود. هر گلولهای که میگذشت، فناپذیری بود که چند سانتیمتر از شما فاصله داشت. وقتی مرگ اینقدر نزدیک بود، پیوندی که بینشان شکل گرفت، بسیار ژرف شد. تمام عمرشان، آن ۴۰ دقیقه ژرفترین تجربهشان بوده است. بعد از آن، فقط فروشنده بوده است.
کسی که ماهیت ابدی را درک نکرده است، باید حداقل ماهیت فانی را درک کند. تمام فرایند معنوی فقط یک سرگرمی بیارزش است، مگر اینکه کسی فناپذیری را درک کند و با آن روبرو شود. فقط آنوقت است که اشتیاق برای فراتر رفتن، به نیرویی واقعی تبدیل میشود.
ما میتوانیم ساختارهایی زنده خلق کنیم که این کار را انجام دهند — دیانالینگا یکی از آنهاست. اگر کسی آنجا با آن باشد، از جهات زیادی شما را غایب میکند. مرگ پایان دنیا نیست، فقط شما آنجا نیستید. دنیا بدون شما بهتدریج بهتر میشود! چون بخش بزرگی از جوامع انسانی از پرداختن به این یک بُعد سر باز زدهاند، اینچنین پیشپاافتاده، سطحی و گرفتار ظاهر شدهاند. اگر به خاطر دلایل بقا روی سطح هستید، به شکلی کار میکند. اما اگر پس از تأمین بقا، همچنان در سطح بمانید، به سمت انحطاط ذهنی پیش میروید.
دنیایی که دیوانه میشود
اگر میخواهید کل دنیا را دیوانه کنید، فقط هر چیزی که میتواند عمیق در نظر گرفته شود را حذف کنید. به آنها خوب غذا بدهید، نوشیدنی بدهید، راحتی — همهچیز. در مدت یک قرن، تقریباً کل دنیا دیوانه خواهد شد. اگر همه چیزهای ضروری را برای همه در دنیا فراهم کنید و همه چیزهایی را که میتوانند با حسی از عمق دنبال کنند حذف کنید، تمامی نسلها دیوانه خواهند شد. این را میتوانید در جوامع مرفه سراسر دنیا ببینید. حتی در هند، دیوانگی را عمدتاً در شهرها میبینید، نه در روستا، چون در روستاها وقتی برای دیوانه شدن نیست.
دیوانگی فقط یک تجمل برای ثروتمندان است. چون چیزهای خاصی تأمین شده است، میتوانید خودتان را دیوانه کنید. اگر بخواهیم اطمینان حاصل کنیم که این اتفاق برای جوامع انسانی نیفتد، از آنجا که همهی آنها ممکن است به تمرینهای معنوی نپردازند، پس مهم است که هر کاری که در دنیا انجام میدهیم، چه هنر، موسیقی، رقص یا هر چیز دیگری را در سطح خاصی از عمق تنظیم کنیم. اگر آن تقاضا برای عمق در فعالیتی که انسانها خود را درگیر میکنند وجود نداشته باشد، مطمئناً به سمت دیوانگی میروند. ممکن است بعد از مدتی پدیده فردی نباشد، ممکن است خیلی رایج شود.
بیشتر مردم مشکلات را فقط بعد از شکوفا شدن میبینند. اما اگر دانه را ببینید، میتوانید نوع گیاه و میوهای که از آن بیرون میآید را ببینید. فقط کسی که کاملاً از زندگی بیخبر است منتظر میماند تا میوه بیاید، دو نفر بخورند و بمیرند و آنوقت بفهمند میوه سمی است. کسی که راه و رسم زندگی را میداند، اگر به دانه با دقت نگاه کند، میداند این دانه چه خواهد داد. وگرنه فکر میکنید اجدادمان چطور فهمیدند چه بخورند و چه نخورند؟ وگرنه فکر میکنید چطور فقط چند صد چیز را از میان میلیونها گونه گیاه که میتوانیم بخوریم شناسایی کردیم؟ اینطور نبود که همهچیز را بخورند و خیلیها بمیرند تا بفهمند چه بخورند. نه، آن را در دست گرفتند و با مشاهده دقیق، میدانستند این را میشود خورد، این را نمیشود خورد.
مشورت با مادر زمین
معبد زیبایی در جنوب هند، در کارناتاکا، به نام معبد آناپورنیشواری وجود دارد. این معبد بر اساس دانشی خاص با هفت لایه ساخته شده است. مکان قدرتمندی است. پشت معبد، به زبان محلی نوشته شده که در زمانهای پیش از ودایی، فهمیدند میتوانند چاه عمیق بسازند و آب خالص برای نوشیدن به دست آورند به جای نوشیدن از برکهها که میتواند عفونتهای مختلف ایجاد کند چون آب ممکن است تمیز نباشد.
میتوانستند این کار را بکنند، اما نکردند، چون فهمیدند اگر هر کدام از ما لوله یا سوراخی در زمین بکنیم، بعد از مدتی یکپارچگی مادر زمین از بین میرود. شیوه ارتباط کل سیاره، هر اتم با اتم دیگر در ارتباط است و باعث رخ دادن اتفاقات بسیاری میشود. میزان فعالیت عصبی که در مغز شما اتفاق میافتد را نمیتوان با میزان فعالیتی که در سیاره، در سطح اتمی و زیراتمی اتفاق میافتد مقایسه کرد. زمین مغزی تریلیونها برابر بزرگتر از شما دارد. پس باید با او مشورت کنید. کسی که مغزی به اندازه یک سیاره دارد، بهتر نیست با او مشورت کنید تا اینکه از مغز کوچک خودتان استفاده کنید؟ آن مردم مشورت کردند و مادر زمین گفت: «خیر.» پس آنها گفتند: «خیر، نباید این کار را بکنیم.»
فکر میکنم این یعنی خِرَد — انجام دادن آنچه واقعاً در بلندمدت برای ما خوب است، نه هر کاری که امروز از دستمان برمیآید را انجام دهیم و فردا پشیمان شویم؛ چیزی که امروز شیوهی علم و فناوری ما شده است.