logo
logo

ارتباط قدرتمند معبد جیوترلینگا کدارنات با شیوا

Discover Kedarnath Jyotirlinga Temple's spiritual significance and its connection with Shiva, as Sadhguru explores little known aspects of this ancient, powerful temple.

جیوترلینگای کدارنات و ارتباط با شیوا

سادگورو: کدارنات فضایی فوق‌العاده است. ادای آوای «شیوا» در اینجا بُعد و اهمیت کاملاً جدیدی پیدا می‌کند. این فضایی است که به‌طور ویژه برای این آوای به‌خصوص آماده شده است. وقتی کلمه «شیوا» را بر زبان می‌آوریم، از آزادیِ ناآفریده، یعنی رهاییِ آنکه آفریده نشده، سخن می‌گوییم. گفتن این درست نیست، اما تقریباً مثل این است که در این سیاره، آوای «شیوا» از کدارنات ساطع می‌شود. هزاران سال است که مردم آن فضا را همچون طنینی از آن آوا تجربه کرده‌اند.

وقتی می‌گوییم «شیوا»، منظور خلق یک بت یا خدای دیگر نیست که بتوانیم از او رفاه بیشتر یا چیزهای بهتری در زندگی بخواهیم. کلمه «شیوا» یعنی «آنچه نیست.» امروزه، علم مدرن به ما ثابت می‌کند که همه‌چیز از هیچ می‌آید و به هیچ باز می‌گردد. اساس هستی و کیفیت بنیادین کیهان، نیستیِ عظیم است. کهکشان‌ها تنها رویدادی کوچک‌اند - چند قطره‌ی پراکنده. مابقی، همه فضای خالیِ وسیعی است که به آن شیوا گفته می‌شود.

داستان جیوترلینگای کدارنات و پانچ کِدار

افسانه‌ای هست که پس از جنگ کوروکشِترا، پانداواها بسیار متأثر شدند زیرا خویشاوندان خود را کشته بودند - برادران و بستگان خود را. این عمل، «گوتراوادا» نامیده می‌شد. آنها به‌خاطر این عمل احساس گناه و آلودگی می‌کردند و به‌دنبال راهی بودند تا خود را از آن مبرا کنند. پس به جستجوی شیوا رفتند.

شیوا نمی‌خواست این لذت را به آنها بدهد که ناگهان از این عمل وحشتناک رها شوند، بنابراین خود را به شکل یک گاو نر درآورد و سعی کرد فرار کند. اما آنها دنبالش کردند تا او را بگیرند. شیوا به درون زمین رفت و وقتی بیرون آمد، بخش‌های مختلف بدنش در مکان‌های متفاوتی ظاهر شد. کوهان گاو نر کدارنات است، دو دستش تونگانات است که در مسیر کِدار قرار دارد. ناف در مکانی در بخش هندی هیمالیا به نام مادیا-ماهِشوار ظاهر شد که یک لینگای مانیپوراکای بسیار قدرتمند است و گیسوان درهم‌تنیده شیوا در جایی به نام کالپ‌نات پدیدار شد. به این ترتیب، بخش‌های مختلف بدن در مکان‌های مختلفی ظاهر شدند.   

این توصیف اجزای بدن به‌نوعی با هفت چاکرا مرتبط است. این معابد همچون بدن یک انسان بنا شدند. این یک آزمایش بزرگ بود - تلاش برای خلق یک بدن عظیم. یکی از این بدن‌ها در جهت هیمالیای هند شکل گرفت. بدن دیگری به‌سمت غرب جریان یافت، جایی‌که سعی کردند خود نپال را به یک بدن تبدیل کنند.

جیوترلینگای کدارنات - آمیزه‌ای قوی و سرمست‌کننده از انرژی‌ها

کدارنات ترکیبی بسیار قوی و سرمست‌کننده از انرژی‌هاست. اینجا مکانی است که شاهد هزاران یوگی و عارف از هر نوع بوده است. وقتی می‌گویم هر نوع، شما نمی‌توانید آن انواع را تصور کنید. اینها افرادی بودند که هیچ تلاشی نکردند تا چیزی به کسی بیاموزند. شیوه پیشکش کردن آنها به جهان این بود که انرژی‌ها، مسیر، کار - همه چیزشان را - به شیوه‌ای خاص در این فضاها به‌جا گذاشتند. 

وقتی به کسی در مسیر معنوی فکر می‌کنید، احتمالاً او را در چارچوب خاصی از نظر نوع رفتار، پوشش یا گفتار تصور می‌کنید. اما این سرزمین فقط جای آن نوع افراد معنوی نیست. نوعی که در چارچوب درک شما می‌گنجد، اینجا بوده است. اما افراد بسیار بیشتری بوده‌اند که کاملاً وحشی بوده‌اند، کسانی که هرگز نمی‌توانید آنها را به‌عنوان معنوی بشناسید. اما اینها افرادی هستند که به اوج قله‌های هستی دست یافته‌اند. وقتی می‌گوییم «یوگی»، منظورمان کسی با رفتار یا اخلاقیات خاصی نیست. یک یوگی کاملاً با زندگی در هماهنگی است. آنقدر هماهنگ که می‌تواند زندگی را از هم باز و دوباره سر هم کند. زندگی بنیادینی که شما هستید، اگر بتوانید آن را کاملاً از هم باز و دوباره سر هم کنید، تنها در آن‌صورت یک یوگی هستید. چنین انسان‌های شگفت‌انگیزی بسیار بوده‌اند. 

زیارت کدارنات

برای کسی که به‌دنبال نوعی تعالی معنوی است، کدارنات موهبتی است که ابعادش را نمی‌توانید تصور کنید. توضیح معنای آن بسیار دشوار است. در نهایت، فقط یک صخره بیرون‌زده است. اما آنچه تفاوت عظیمی ایجاد می‌کند، کاری است که توسط نوع افرادی که هزاران سال در اینجا زندگی کرده‌اند، با این فضا انجام شده است. اینجا مکانی است که یوگی‌های بسیاری جسم خود را ترک کردند. این چیزی است که باید تجربه کنید. پس از زاده شدن در هند، پیش از آنکه خیلی پیر شوید و به دردی نخورید، باید حداقل یک‌بار به هیمالیا سفر کنید. 

معبد جیوترلینگای کدارنات و آدی شانکارا

آدی شانکارا اندیشمندی بزرگ و نابغه‌ای در زبان‌شناسی بود. در مدت کوتاه زندگی‌اش، سراسر این سرزمین را پیمود. شانکارا از روستایی به نام کالادی آمد که یعنی «زیر پا». در جنوب، ما بر پاهای مادر بهارات (هند) هستیم. بهارات یعنی ما همیشه یاد گرفته‌ایم که چگونه بر پاهای الوهیت باشیم. با بودن بر پاهای الوهیت، ما تکامل یافتیم و شکوفا شدیم. این فرهنگی از شکوه و جلال تصنعی نیست، بلکه فرهنگی از تقوای طبیعی است.

آدی شانکارا گفت: «همه‌چیز مایا است.» مایا یعنی توهم، به این معنی که شما آن را آن‌طور که هست نمی‌بینید. شما اینجا با این بدن به‌ظاهر جامد هستید، اما با غذایی که می‌خورید، آبی که می‌نوشید و هوایی که تنفس می‌کنید، سلول‌های بدن شما به‌صورت روزانه در حال تبادل هستند. این یعنی پس از مدتی، شما بدنی کاملاً جدید دارید. اما در تجربه شما، به‌نظر می‌رسد همان چیز است - این مایا است. به‌طور مشابه، شیوه‌ای که شما هستی را از طریق پنج حس ادراک می‌کنید، کاملاً دور از واقعیت است - این توهم است، مایا، که شانکارا از آن صحبت کرد.

داستانی هست که چگونه یک‌بار در کاشی، شانکارا صبح زود پس از حمامش وارد معبدی می‌شد. سپس یک چاندالا سر راهش قرار گرفت. چاندالاها طبقه‌ خاصی بودند که مسئولیت گورستان‌ها را بر عهده داشتند. آنها پایین‌ترینِ پایین‌ترین‌ها و شوم در نظر گرفته می‌شدند. این باور وجود داشت که اگر یک چاندالا را ببینی، مرگ می‌آید. هیچ‌کس نمی‌خواست کاری با آنها داشته باشد و از آنها دوری می‌شد.

بنابراین وقتی این مرد جلوی او آمد، شانکارا گفت: «برو کنار.» آن مرد همان‌جا ایستاده ماند و پرسید: «چه کسی باید کنار برود - من یا بدنم؟» این حرف به‌شدت شانکارا را تحت‌تأثیر قرار داد. او به همه‌جا رفته بود و تعلیم می‌داد: «این بدن شما نیستید، این همه‌اش مایا است.» حالا وقتی این مرد این سؤال را پرسید، به فکر فرو رفت. پس از آن، دیگر هرگز کلمه‌ای نگفت، هرگز تعلیمی نداد. فقط راه افتاد و به‌سمت هیمالیا رفت. در کدارنات، حتی امروز هم بنای یادبودی برای او وجود دارد - فقط دست و عصایش که بر سنگ مرمر حک شده و از دیوار بیرون زده است. آن آخرین مکانی است که او دیده شد. داستان می‌گوید که او بالا رفت و با شیوا یکی شد.

این طبیعت بنیادین ملت و فرهنگ ماست - ما با زور و تنه زدن به دیگران بالا نمی‌رویم - ما با تعظیم کردن بالا می‌رویم. چه خدا باشد، چه مرد، زن، کودک، حیوان، درخت یا صخره - ما یاد گرفتیم که به همه‌چیز تعظیم کنیم. این قدرت ما بوده، این راه ما بوده، این فرایند و روش تکامل و درک ما بوده است.

چرا شیوا از بَدرینات به کِدارنات نقل مکان کرد

بدرینات مکانی باشکوه در حدود ۱۳۷۰۰ فوتی در هیمالیا است. افسانه‌ای درباره بدرینات وجود دارد. اینجا جایی بود که شیوا و پارواتی زندگی می‌کردند. یک روز، شیوا و پارواتی به پیاده‌روی رفتند. وقتی برگشتند، در ورودی خانه‌شان نوزاد کوچکی گریه می‌کرد. با دیدن این کودک که زار زار گریه می‌کرد، غرایز مادری پارواتی برانگیخته شد و می‌خواست برود و کودک را بغل کند. شیوا او را متوقف کرد و گفت: «به آن بچه دست نزن.» پارواتی پاسخ داد: «چقدر بی‌رحم. چطور می‌توانی این را بگویی؟»

شیوا گفت: «این بچه خوبی نیست. چرا خودش به تنهایی سر از آستانه در خانه ما درآورده؟ هیچ‌کس این اطراف نیست، هیچ رد پایی از والدین در برف نیست. این یک بچه نیست.» اما پارواتی گفت: «امکان ندارد! مادر درونم اجازه نمی‌دهد بچه را به این حال رها کنم،» و کودک را به داخل خانه برد. کودک بسیار راحت بود، روی پای او نشسته بود و با خوشحالی به شیوا نگاه می‌کرد. شیوا نتیجه این کار را می‌دانست اما گفت: «بسیارخب، ببینیم چه می‌شود.»

پارواتی کودک را آرام کرد و به او غذا داد، او را در خانه گذاشت و با شیوا برای حمام کردن به چشمه‌های آب گرم نزدیک رفت. وقتی برگشتند، دیدند درها از داخل قفل شده‌اند. پارواتی مبهوت شد. «چه کسی در را بسته؟» شیوا گفت: «به تو گفتم، این بچه را بغل نکن. تو بچه را به خانه آوردی و حالا او در را قفل کرده است.»

پارواتی گفت: «چه‌کار کنیم؟»

شیوا دو گزینه داشت: یکی این بود که هرچیزی را که جلوی رویش بود، بسوزاند. دیگری این بود که فقط راه دیگری پیدا کند و برود. پس گفت: «بیا جای دیگری برویم. چون این بچه محبوب توست، نمی‌توانم به او دست بزنم.»

این‌گونه بود که شیوا خانه خودش را از دست داد و شیوا و پارواتی «آواره» شدند! آنها راه افتادند، به‌دنبال مکانی ایده‌آل برای زندگی گشتند و سرانجام در کدارنات ساکن شدند. ممکن است بپرسید، مگر او نمی‌دانست؟ شما خیلی چیزها را می‌دانید، اما باز هم اجازه می‌دهید اتفاق بیفتند.

شیوا همیشه به‌عنوان موجودی بسیار قدرتمند دیده می‌شود، در عین حال به‌عنوان کسی که در امور دنیا چندان زیرک نیست. بنابراین یکی از اشکال شیوا به نام بهولِنات شناخته می‌شود، زیرا او کودک‌گونه است. نه اینکه احمق باشد، بلکه اهمیتی نمی‌دهد که از هوش خود در آن راه‌های کوچک استفاده کند.

این فقط هوش زیرک و سطح پایین است که دائماً در تلاش است تا از کسی پیشی بگیرد. هوش و زیرکیِ مکارانه دو مقوله‌ی متفاوت‌اند. زرنگ بودن همیشه در مقایسه با شخص دیگری است. هوشمند بودن در مقایسه با دیگری نیست، بلکه فقط به ذات خود وجود دارد. هوشمندی مهم است زیرا هوشمندی هرگز در رقابت نیست، صرفاً تجلی زندگی است.

جیوترلینگای کِدارنات و کانتی‌سارُوار - دریاچه فیض

افسانه می‌گوید که شیوا و پارواتی در ساحل کانتی‌سارُوار می‌زیستند و در کِدار، یوگی‌های بسیاری زندگی می‌کردند که آنها به دیدارشان می‌رفتند. کانتی‌سارُوار همان دریاچه‌ای است که در سیل‌های سال ۲۰۱۳ طغیان کرد و به کِدار آمد. امروزه آن را گاندی سارُوار می‌نامند. در واقع کانتی‌سارُوار است. کانتی یعنی فیض، سارُوار یعنی دریاچه. این دریاچه فیض است. در فرهنگ یوگایی، شیوا به‌عنوان یک خدا دیده نمی‌شود. او موجودی بود که در این سرزمین راه رفت و خود، سرچشمه سنت‌های یوگا است. او آدی‌یوگی یا اولین یوگی و همچنین آدی‌گورو یا اولین گورو است. این اولین انتقال علوم یوگایی در سواحل کانتی‌سارُوار اتفاق افتاد، جایی‌که آدی‌یوگی شروع به شرح نظام‌مند این فناوری درونی برای هفت شاگرد اول خود کرد که امروزه به‌عنوان ساپتاریشی‌ها شناخته می‌شوند.

سال‌ها پیش، من هر سال برای یک یا دو ماه به تنهایی در هیمالیا سفر می‌کردم. آن زمان فقط خودم می‌رفتم، با اتوبوس محلی. معمولاً بالای اتوبوس می‌نشستم و می‌رفتم چون نمی‌خواستم کوه‌ها را از دست بدهم. اینها اتوبوس‌های دیوانه‌واری بودند! ساعت ۴ یا ۴:۳۰ صبح از هاردوار حرکت می‌کردند و مستقیم یا به گاوریکوند یا بَدرینات می‌رفتند. هیچ‌جا توقف نمی‌کردند مگر برای سوار و پیاده کردن مردم - حتی برای غذا. به آنها اتوبوس‌های «بوک هارتال» می‌گفتند که یعنی اتوبوس‌های «اعتصاب غذا». راننده چاپاتیِ (نوعی نان هندی) لوله‌شده‌اش را داشت که همان‌طور که رانندگی می‌کرد می‌خورد، در حالی‌که شما آنجا نشسته بودید و به ناهار فکر می‌کردید!

وقتی پس از یک پیاده‌روی طولانی از گاوریکوند به کِدار رسیدم، درباره کانتی‌سارُوار شنیدم، بنابراین یک بعدازظهر، حدود ساعت ۲ یا ۲:۳۰ بعدازظهر راه افتادم و کمی بیشتر از یک ساعت بعد به آنجا رسیدم. دریاچه‌ای آنجا بود و کوه‌های پوشیده از برف دورش را گرفته بودند. از نظر طبیعت، فوق‌العاده است - این دریاچه عظیم از آب کاملاً ساکن، بدون هیچ پوشش گیاهی و تمام قله‌های پوشیده از برف که در آب کاملاً ساکن منعکس می‌شوند. مکانی باورنکردنی بود.

فقط آنجا نشستم، و آرامش، سکوت و خلوص در آگاهی‌ام نفوذ کرد. صعود، ارتفاع و زیبایی خالی از سکنه آن مکان، نَفَسم را بند آورد. در آن سکون روی صخره‌ای کوچک با چشمان باز نشستم و هر شکلی را در اطرافم جذب می‌کردم. محیط اطراف به‌تدریج محو شد و تنها نادا - صدا - باقی ماند. کوه، دریاچه و کل محیط اطراف، از جمله بدنم، به شکل معمول خود وجود نداشتند. همه‌چیز فقط آوا بود. در درونم آوازی برخاست: «نادا براهما ویشوا سواروپا.»

نادا براهما ویشوا سواروپا
نادا هی ساکالا جیواروپا
نادا هی کارما نادا هی دارما
نادا هی بَندانا نادا هی موکتی
نادا هی شانکارا نادا هی شاکتی
نادام نادام ساروام نادام
نادام نادام نادام نادام

من کسی هستم که همیشه از یادگیری زبان سانسکریت اجتناب می‌کردم. اگرچه این زبان را خیلی دوست دارم و عمق این زبان را می‌دانم، از یادگیری آن اجتناب کردم زیرا لحظه‌ای که سانسکریت یاد بگیرید، ناگزیر به خواندن متون مقدس روی می‌آورید. بینش خودم هرگز حتی برای یک لحظه مرا در هیچ‌چیزی ناکام نگذاشته است، بنابراین نمی‌خواستم خودم را با متون مقدس و همه این سنت‌ها شلوغ کنم. بنابراین از سانسکریت اجتناب کردم.

در حالی‌که آنجا نشسته بودم، دهانم قطعاً بسته بود و چشمانم باز، و این آواز را به‌شکلی عظیم، با صدای خودم شنیدم. صدای من بود که می‌خواند، و آوازی سانسکریت بود. آن را به‌وضوح و با صدای بلند شنیدم. آن‌قدر بلند که انگار تمام کوه داشت می‌خواند. در تجربه من، همه‌چیز به آوا تبدیل شده بود. آن زمان بود که این آواز را درک کردم. من آن را نساختم، آن را ننوشتم - فقط بر من نازل شد. تمام آواز به زبان سانسکریت جاری شد. آن تجربه، بسیار قدرتمند بود.

به‌آرامی، پس از مدتی، همه‌چیز به شکل قبل خود بازگشت. سقوط آگاهی من - سقوط از نادا به روپا - چشمانم را پر از اشک کرد.

نادا براهما به‌سادگی یعنی تجربه جهان به‌عنوان صدا، نه به‌عنوان شکل. علم مدرن همچنین می‌گوید که هر صدایی شکلی دارد که به آن متصل است و هر شکلی صدایی به آن پیوست دارد. این یک واقعیت علمی است. و امروز همچنین می‌دانیم که تا آنجا که به علم مربوط می‌شود، دیگر چیزی به نام ماده وجود ندارد. جایی که ارتعاشی وجود دارد، الزاماً صدایی نیز وجود دارد. بنابراین در یوگا، ما می‌گوییم کل هستی صدا است.

اگر فقط خودتان را به آن آواز بسپارید، نوعی قدرت در آن وجود دارد. قدرتی دارد که فرد را حل کند، اگر واقعاً خودتان را در آن بیندازید. 

    Share

Related Tags

شیوا تاتوامداستان‌های شیوا

Get latest blogs on Shiva

Related Content

چرا باید در شب ماهاشیواراتری بیدار بمانیم؟